غلام پاسخ گفت:غم بندگانش را،بدين صورت که ميفرمايد:من شمارا براي بهشت و قرب(نزديكي) خود آفريدم. چرا دوزخ را برميگزينيد؟
آفرين غلام دانا.وآنگاه پرسيد:خداچه ميپوشد؟رازهاوگناه های بندگانش را.
وزيركه خيلي خوشش آمده بودگفت:مرحبا اي غلام تيزهوش.
او آنقدرذوق زده شده بودسوال سوم رافراموش کردو باشتاب به دربار رفت و به پادشاه بازگو کرد.
ولی باز درسوال سوم درماند،رخصتي گرفت و شتابان به جانب غلام رهسپار شد و سومين راپرسيد.
غلام گفت:برای سومين پاسخ بايدکاري کني.كه كمي برات سخت است!
چه کاري؟رداي وزارت رابر من بپوشاني،رداي مرا بپوشي،مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست به درگاه شاه ببري تا پاسخ را باز گويم.
وزير که چاره اي ديگر نمي ديد قبول کرد و آنها با آن حال به دربار حاضر شدند.
پادشاه با تعجب ازاين وضعيت پرسيد؟ اي وزير اين چه حاليست تورا؟
وغلام حاضرجواب آنگاه پاسخ داد: که اين همان کارخداست اي شاه که وزيري را در خلعت غلام و غلامي را در خلعت وزيري حاضر نمايد.
پادشاه از درايت غلام خوشنود شد و بسيار پاداشش داد و او را وزير دست راست خود کرد.
نظرات شما عزیزان: